کنایه از خودداری کردن، شانه خالی کردن، زیر بار نرفتن، به روی خود نیاوردن صبر و شکیب و خاموشی گزیدن، برای مثال چو گردن کشد خصم گردن زنم / چو در دشمنی تن زند تن زنم (نظامی۵ - ۸۶۸)، بر دل و دستت همه خاری بزن / تن مزن و دست به کاری بزن (نظامی۱ - ۵۱)، تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوش / جز به هنگامۀ طفلانه نگیرد آرام (صائب - ۱۰۸۰)
کنایه از خودداری کردن، شانه خالی کردن، زیر بار نرفتن، به روی خود نیاوردن صبر و شکیب و خاموشی گزیدن، برای مِثال چو گردن کشد خصم گردن زنم / چو در دشمنی تن زند تن زنم (نظامی۵ - ۸۶۸)، بر دل و دستت همه خاری بزن / تن مزن و دست به کاری بزن (نظامی۱ - ۵۱)، تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوش / جز به هنگامۀ طفلانه نگیرد آرام (صائب - ۱۰۸۰)
کنایه از گریختن. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) : چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی (از جهانگیری). پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد دردا که هیچگونه غمت خم نمی زند. سیدحسین غزنوی. آن دادگستری که ز تأثیر عدل او باز و عقاب خم زند از کبک و از غراب. سوزنی (از آنندراج). وقت هزیمت چو خصم خم زد و از بیم جان گه ره و بیره برید گه که و گه در شکست. انوری. ، کنایه از خم کردن سر. (آنندراج). - خم زدن ترازو، کنایه از میل کردن کفۀ ترازو بود بطرفی بسبب گرانی وی. (آنندراج) : ترازو هیچ جانب خم نمی زد سر مویی کشیدن کم نمی زد. زلالی (از آنندراج)
کنایه از گریختن. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) : چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی (از جهانگیری). پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد دردا که هیچگونه غمت خم نمی زند. سیدحسین غزنوی. آن دادگستری که ز تأثیر عدل او باز و عقاب خم زند از کبک و از غراب. سوزنی (از آنندراج). وقت هزیمت چو خصم خم زد و از بیم جان گه ره و بیره برید گه که و گه در شکست. انوری. ، کنایه از خم کردن سر. (آنندراج). - خم زدن ترازو، کنایه از میل کردن کفۀ ترازو بود بطرفی بسبب گرانی وی. (آنندراج) : ترازو هیچ جانب خم نمی زد سر مویی کشیدن کم نمی زد. زلالی (از آنندراج)
مرکب است از قط به معنی بریدن هرچه باشد یا بر پهنا بریدن، و زدن فارسی. (آنندراج) : نویسم چون به سوی یار از حال درون نامه به دندان قط زنم انگشت و بنویسم به خون نامه. مسیح کاشی (از آنندراج)
مرکب است از قط به معنی بریدن هرچه باشد یا بر پهنا بریدن، و زدن فارسی. (آنندراج) : نویسم چون به سوی یار از حال درون نامه به دندان قط زنم انگشت و بنویسم به خون نامه. مسیح کاشی (از آنندراج)
خامه تراشیدن کلک تراشیدن خامه تیزکردن بریدن سر قلم به پهنا تا نیک نویسد: نویسم چون بسوی یار از حال درون نامه بدندان قط زنم انگشت و بنویسم بخون نامه. چاقویی کوچک که معمولا در قلمدان گذارند و سر قلمهای معینی را با آن قط زنند قلمتراش: زخمی که بر یار بر دل اغیار می زند چون قط زن آید آن همه بر استخوان من. (طاهر وحید)
خامه تراشیدن کلک تراشیدن خامه تیزکردن بریدن سر قلم به پهنا تا نیک نویسد: نویسم چون بسوی یار از حال درون نامه بدندان قط زنم انگشت و بنویسم بخون نامه. چاقویی کوچک که معمولا در قلمدان گذارند و سر قلمهای معینی را با آن قط زنند قلمتراش: زخمی که بر یار بر دل اغیار می زند چون قط زن آید آن همه بر استخوان من. (طاهر وحید)